از آنجا که احساس امنیت در رابطه با احتمال وقوع جرم تحقق می پذیرد, بررسی جرم و عوامل رخداد آن دارای پیشینه بسیاری است, در مکتب کلاسیک بر این تصور بودند که مجرمین بالقوه هر زمان که سود حاصل از ارتکاب جرم را بیش از خطرات ناشی از دستگیری ببینند مرتکب جرم می شوند. اما با شروع قرن ۱۹ رویکردی علمی توسط خردگراها به مسئله جرم صورت پذیرفت. اینان رفتار انسان را تابعی از فرآیندهایی فراتر از کنترل فرد می دانستند. از نظر آنها نیروهای اجتماعی مانند ثروت, طبقه اجتماعی, نیروهای تاریخی وسیاسی مانند جنگ, ساختار مغز فرد, ظاهر بیولوژیکی وتوانایی ذهنی او بر رفتارش اثر می گذارد.
بررسی رابطه جرم با محیط رخ دادن آن به دهه های ۱۹۲۰و ۱۹۳۰ برمی گردد. در این دوره مکتب شیکاگو در زیر چتر مکتب خردگراها به مطالعه رفتار انسان در رابطه با عوامل محیط فیزیکی واجتماعی پرداختند. نتایج تحقیقات این گروه به معرفی الگویی برای توزیع جرم در شهرهای آمریکا بر اساس فقر در محلات انجامید ( Grohe,2006).
نتایج حاصل از این تحقیقات برای شناسایی عوامل موثر بر بروز رفتارهای ضد اجتماعی به کار گرفته شدند ودر نتیجه: فقر,بیکاری وگسستگی جوامع از مهمترین عوامل بروز جرم شناخته شدند ( Abu-Lughod,2006:Badawy.1999:Koskela&Pain,2000). در مقابل سرمایه اجتماعی, تعلق خاطر به محل زندگی و روابط با دیگران از عوامل بازدارنده ارتکاب جرم هستند ( Savage&Kanazawa,2002).
در اینجا به بیان مطرح ترین تئوری های مکانی- کالبدی در رابطه با بسترمکانی وعوامل کالبدی وقوع جرم پس از سالهای ۱۹۷۰ وشروع تئوریهای کلاسیک می پردازیم.
این نظریه درسال ۱۹۷۲,توسط اسکار نیومن بیان گردید.اصول ومبانی فضای قابل دفاع با هدف اصلاح شرایط کالبدی یک محله به گونه ای که ساکنان قادر باشند محیط اطراف خانه هایشان را کنترل کنند شکل گرفته است.اصول فضای قابل دفاع بر مشارکت وخودیاری مردم تکیه دارد.براساس این نظریه فقدان چهارعنصر از عوامل ایجاد فضاهای غیرقابل دفاع(مستعد رخداد جرم) هستند: ایجاد حس قلمرو ومالکیت در فضای قابل دفاع ,افزایش نظارت طبیعی که به ساکنان اجازه میدهد افراد راشناسایی کرده وبه وقایع قلمرو خود آگاه باشند,خلق تصویری امن از محیط اطراف که ساکنان آن را میشناسند واز آن مراقبت میکنند واینکه همسایه ها باید بخشی از ناحیه امن وبزرگتری باشند که از آن در برابر خطرات حفاظت میکند وبالتبع محله خود را نیز حفاظت مینماید (Coupland,1997).
رویکرد دیگری در زمینه طراحی دردهه ۱۹۷۰ و۸۰ با عنوان CITED (جلوگیری از جرم از طریق طراحی محیطی) مطرح شد. این ایده بر اساس نظریات نیومن (۱۹۷۲) و ری جفری(۱۹۷۱) انتشار یافت. این نظریه در دو نسل به تکامل رسید. نسل اول این نظریه به بررسی آکادمیک راهبردهای سیستماتیک کاهش جرم از طریق کاهش فرصتهای ارائه شده توسط محیط فیزیکی می پردازد. اصول این راهبردها شامل: نظارت طبیعی, کنترل دسترسی, تقویت قلمرو گرایی و جایگذاری مناسب کاربری زمین می شود (Baker,2005).
و اصول بنیادی نسل دوم مضاف بر اصول کالبدی به عوامل اجتماعی نیز توجه داشت و راهبردهای خود را با استفاده از نگاه جین جیکبس به روابط با همسایه ها وجامعه محلی, ارائه داد. چهار راهبرد جدید عبارتند از: همبستگی اجتماعی , اتصال , فرهنگ اجتماعی و ظرفیت آستانه(توجه به فاکتورهای برنامه ریزی وطراحی)( Saville&Manget,2003).
در این نظریه سه فرضیه در مورد انگیزه ترس عمومی مطرح شده است. ترس عمومی به وسیله ترس از قربانی جرم شدن, ترس از افراد مزاحم و ترسی از بی نظمی و بی توجهی به یک محیط فیزیکی ایجاد می شود.
این نظریه با عنوان پنجره شکسته به نادیده گرفتن محیط فیزیکی می پردازد وبیان می کند که “یک پنجره تعمیر نشده نشانه ای از این است که هیچ کس به آنجا اهمیت نمی دهد. بنابراین شکستن پنجره های بیشتر هیچ هزینه ای ندارد” ( Baker,2005).
در واقع آنان فرض کرده اند که جرم به ان معنی است که هیچ کس به قلمرو خود اهمیتی نداده یا مسئولیتی در قبال محیط اطرافش قبول نکرده است. مطالعه انجام شده در ۸ شهر آمریکایی در ۱۹۹۵ نشان داد که در ۲۵% موارد حذف خانه های غیر استاندارد, منجر به کاهش در یکی از انواع جرم گردیده است (Wilson,2003).
نظریه دیگری با عنوان چیدمان فضا در دهه ۱۹۸۰, توسط هیلیر وهنسون با نگاهی ریخت شناسانه به شهر, به بررسی روابط بین فضاها پرداخت. در این نظریه بحث می شود که چگونه شکل فضایی شهر, روابط را از طریق جریان حرکت (به خصوص پیاده)تعیین می نماید وبر الگوی کاربری زمین و تراکم شهری اثر می گذارد. چیدمان فضا به طور ویژه بر آنچه که مردم می بینند و درک این امر که توسط دیگران دیده می شوند اشاره دارد. همچنین بیان می کنند که نظارت همسایگان در طول یک مسیر, بسیار با اهمیت تر از دیده شدن از هر نقطه از راه یا حتی خانه خود فرد است (Schneider,2007).
محققان دانشگاه لندن با استفاده از این نظریه نشان دادند که در فضاهایی که دارای ارتباط بیشتری با دیگر فضاهای شهر می باشد وحرکت بیشتری درون آنها رخ می دهد ,ایمن ترین فضاها می باشد (Cozens,2002).
در سال ۱۹۸۴ برانتینگتان با ارائه نطریه الگوی جرم بیان کردند که وقوع جرم در زمان ومکان تصادفی نبوده و در یک الگوی زمانی ومکانی با تغییرات دوره ای ایجاد می شود. نوع جرم تعیین کننده الگوی زمانی – مکانی وقوع آن است.
این نظریه در میانه قرن بیستم مطرح شد و بیانگر مجموعه ای از ایده های طراحی و برنامه ریزی شامل مفاهیمی چون, رشد پایدار, جوامع مناسب برای زندگی, توسعه با نوسنت گرایی, طراحی سنتی واحد همسایگی, توسعه با رویکرد حمل ونقل عمومی است که هر کدام به نوعی بر پایداری تاکید دارند.(این نظریه در میانه قرن بیستم مطرح شد و بیانگر مجموعه ای از ابده های طراحی و برنامه ریزی شامل مفاهیمی چون, رشد پایدار, جوامع مناسب برای زندگی, توسعه با نوسنت گرایی, طراحی سنتی واحد همسایگی, توسعه با رویکرد حمل ونقل عمومی است که هر کدام به نوعی بر پایداری تاکید دارند (Schneider,2007).
مقابله شهرگرایی نوین با جرم بر دو مورد متمرکز شده است. اولین ومهم ترین مورد,متمرکز بر نفوذپذیری لایه های جامعه در یکدیگر(مشابه نظریه چیدمان فضا) ودومی کتمرکز بر کاربریهای مختلط است (Schneider,2007).
در این نظریه بر هفت مولفه کیفی فضای ایمن نیز تاکید شده است که عبارتند از:
حضور انسان ,تناسب و تجانس فضا ,مراقبت وحمایت انسانی ,پیدایی روشنی و گشودگی ,نظم ,ارتباطات ,خوانایی(منشور نوشهر گرایی,۱۳۸۷,۱۳۵)
خیلی خیلی ممنون ، برای من که واقعا مفید بود . . .
سلام ممنون
منابعش رو ذکر نکردین
خیلی خوب بود ممنونم منابعش هم بود
خیلی مطالب جالب و مفیدی بود اگه اطلاعات بیشتری در زمینه چیدمان فضا دارید لطفا برام ارسال کنید.